کولبری در آرزوی تحصیل
کولبری در آرزوی تحصیل

نمایش برترین مقاله ها و اخبار داغ مپ استار...کلیک کنید

کولبری در آرزوی تحصیل

چند روز پیش باز هم خبری ناگوار از کولبران به گوش رسید.
این بار اما دردناک تر از همیشه .مانی نوجوان 14 ساله اهل یکی از روستاهای توابع پاوه در هنگام کولبری از دره ای سقوط کرده و حال جسمانی مناسبی ندارد.
پسر درسخوان کُرد در تلاش برای تهیه ی یک تبلت برای ادامه ی تحصیلش بود.
مادر او روناک اما غلت زدن پسرش در میان تخته سنگ های سخت را می دید و کاری از دستش بر نمی آمد.
پژواک مادر جان مادر جان مانی شاید تا مدت ها در قلب کوهستان طنین انداز باشد... اما به گوش کسی که باید نمی رسد.
مانی قصه ی ما اهل روستای شمشیر است.اکثر قریب به اتفاق اهالی روستا ناچار به کولبری هستند تا بتوانند زیر این بارهای سنگین و در پیچ و خم کوهستان نانی  به خانه ببرند و شرمنده ی عهد و عیال نباشند.
گاه در سرما جان می دهند، گاه روی مین می روند و گاه مثل مانی با سنگ ها دسته و پنجه نرم می کنند.

زندگی سخت مادر و پسر
روناک رستم زاده زن 38  ساله ای که به علت اعتیاد از همسرش جدا شده است، شیر زنی است که مخارج دو فرزند 14 و 10 ساله ی خود را به تنهایی تامین می کند.
تا پیش از این نان محلی می پخت و از این راه امرار معاش می کرد اما پس از گرانی ها این کار دیگر برایش سودی نداشت .بنابراین تصمیم گرفت که با مردهای روستا کولبری کند تا از این راه بتواند از پس مخارج زندگی بر بیاید.
روناک در سیاهی شب بارهای سنگین را به دوش می کشد و قبل از ظهر با دست پر به خانه باز می گردد، اما طولی نکشید که پسر هم به او ملحق شد.می گفت غرورم اجازه نمی دهد مادرم به تنهایی کار کند.
مادر و پسر به دل کوهستان می زدند و وضعشان کمی بهتر شده بود که مدرسه ها باز شد.مادر مانی تنها امیدش به مانی بود.
او می دانست فرزندش عاشق درس خواندن است و به چشم امیدش به او بود.

شرح حادثه 
کولبران روستا معمولا شب با ماشین به نزدیکی های مرز می روند و از آن جا به بعد با پای پیاده خود را به عراق می رسانند.
نزدیک یهای صبح که مشغول استراحت بودند، توسط ماموران شناسایی شده و بارشان توقیف شد.
اما مانی دو تا از کیسه ها را پشت تخته سنگی پنهان کرده بود. به محض رفتن ماموران مانی با سرعت به طرف کیسه ها می دود، اما ناگهان دوباره ماموران متوجه می شوند و از مانی می خواهند تا بارها را زمین بگذارد و برود.
مانی که در آرزوهای کودکانه ی خود به سر می برد و دلش مثل تمام هم سن و سالانش تبلت می خواهد به هشدار ماموران توجه نمی کند و در سراشیبی کوهستان پا به فرار می گذارد....
که ناگهان پایش پیچ می خورد و جاذبه او را با خود می برد....مانی حالا به سنگ ها می خورد و فریاد می زند مادر جان مادرجان ، اما روناک بیچاره هم کاری از دستش برنمی آید و فقط زجه می زند.
کاش هیچ کس نداند که زجر کشیدن فرزند چقدر برای یک مادر دردناک است...
ماموران رفتند و مادر ماند و مانی غرق در خون ...
روناک که وسیله ی نقلیه ای پیدا نمی کند پسرک را بر روی دوش می گیرد و به نزدیک ترین روستا می برد اما شدت جراحات به حدی است که او را به بیمارستان منتقل می کنند.
حالا مانی نه تنها تبلتش را نخریده بلکه از درس و مدرسه هم عقب مانده است.
مادرش ماند و هزینه های گزاف بیمارستان.
روناک می گوید: از زمانی که بخاطر اعتیاد از همسرم جدا شدم این روزها سخت ترین روزهای زندگی ام بوده است.دیدن مانی روی تخت بیمارستان سخت ترین چیزی است که تا بحال تجربه اش کرده ام.