((جواد عزتی)) اجرای موفق بدون طنز در فیلم (رد خون)
محمدجواد عزتی
بازیگر ایرانی متولد 20 دی ماه سال 1360 در شهر
تهران
است و فارغ التحصیل هنرستان سوره است.
جواد عزتی از سال
1375
به صورت حرفه ای وارد دنیای بازیگری شد. او ابتدا از تئاتر فعالیتش را شروع کرد و سپس در سال 81 نخستین کار تلویزیونی را بازی کرد.
او در تیپ سازی و خلق شخصیت ها با گریم سخت
استعداد بسیار بالایی
داشت و این مورد را می تواند در
سریال قهوه تلخ
و در نقش بابا اتی به خوبی مشاهده کرد.
از سریال های او می توان به مثل هیچکس، کمربندها را ببندیم، باغ مظفر، سه دونگ، سه دونگ، مرد هزار چهره ، چاردیواری ، لطفاً دور نزنیم، دست بالای دست، دردسرهای عظیم و قهوه تلخ اشاره کرد. او در سریال قهوه تلخ و
دردسرهای عظیم 2
هم حضور اشت. قهوه تلخ سریال خانوادگی طنزی به کارگردانی مهران مدیری و فیلمنامه نویسی
امیر مهدی ژوله
و
خشایار الوند
است که بصورت هفتگی از 23 شهریور 1389 در بسته بندی های سه قسمتی در شبکه نمایش خانگی توزیع می شد.
او در فیلم
آینه بغل
منوچهر هادی
در سال 1396 ایفای نقش کرد که توانست در
سه روز اول فروش را به بیش از یک میلیارد و دویست میلیون تومان
برساند که رکورد فیلم های فروشنده و ساعت پنج عسر را شکاند و این اتفاق در کنار فروش فیلم اکسیدان جواد عزتی را تبدیل به پرفروش ترین بازیگر سال 1396 ایران کرد.
او در کنار
رضا عطاران
در فیلم
هزارپا
موفق شد که
رکورد فروش فیلم در ایران
به شکل قابل توجهی بالا ببرد و رکورد فروش را بزنند.
جواد عزتی صاحب رستوران ترنج
است که غذاهای فرنگی عرضه می کند و او یکی از شعبه های ترنج را در خیابان میرداماد دارد.
او با
مه لقا باقری
(بازیگر) ازدواج کردهاست. او در یکی از پاتوق های دانشگاه سوره با همسرش مه لقا باقری آشنا شد و در پایان نامه او بازی کرد. در نهایت این دو با هم ازدواج کردند. جالب است بدانید که مه لقا باقری در
حدود 4 سال از جواد عزتی بزرگتر است
.
مه لقا باقری متولد سال 1356 در تهران است و بازیگر سینما و تلویزیون و همچنین کارگردان تئاتر است. او فارغ التحصیل رشته کارشناسی کارگردانی تئاتر از دانشگاه سوره است و فوق لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس را دارد. او در
مجموعه دورهمی
نقش همسر قیمت را بازی می کرد.
رد خون
با مردی که ستون اطلاعاتی مهمی در روزهای آشفته دهه شصت است، درحالی آغاز میشود که او با خصومتی که در سری اول از او ندیده بودیم در میان پیکره شهدای جنگ، به دنبال جنازه یک جاسوس منافق میگردد و
آنقدر عاری از احساسات و عاطفه است
و در کار و باورش غرق شده که حواسش به خانواده شهدایی که آمدهاند جوانانشان را تحویل بگیرند نیست؛ پرچم را با خشونت به کناری می اندازد و بهجان تابوت و جنازه میافتد،
در پایان کار سرشار از درد و افسوس
، سرشار از فاصلهای که اعتقادات اصولگرایانهاش میان او و رفقایش انداخته، با کلی اسلحه زیر باران نشسته و دیگر بعد از این همه سال مبارزه اطلاعاتی حتی نای این را هم ندارد که روی سرش را از باران بپوشاند. هرچه باشد رفقایش را چندلحظه قبلترش به آغوش مرگ و اتهام فرستاده. او پشیمان است؟ نه، بهخوبی میداند که کار درست را کرده. همیشه یک نفر آدم سهمناک باید باشد که میان کار درست و احساس انسانی، تیر آخر ترکش را پرتاب کند و بعد در خلوتش با دریغ و اندوه خود تنها شود، دریغی که پس از پایان فیلم با تماشاگر باقی میماند، تنهای تنهای تنها…مانند خود رد خون.